انقدر دیر که اولش مجبور شدم بشسنم پست قبلی رو بخونم ببینم با هم چند چندیم :/

 

اکثرتون که میدونید اون قضیه ی کار نه تنها به طرز بی شرمانه ای کنسل شد که هنوز حقوق ندتی که براشون کار کردم رو بهم ندادن.

چند روز پیش یک پیام بلند بالا براشون نوشتم و فرستادم.

گفتم این آخرین باره بهتون پیام خصوصی میدم و اگه پولم رو ندید نه تنها توی تمام گروه های ایرانی میگم چقدر غیر حرفه ای و غیر شریف هستید بلکه به کمک دوستای انگلیسیم ازتون شکایت میکنم .

بهم جواب دادن این چهارشنبه صد در صد باهام تسویه میکنن و خوب باید دید دو روز دیگه چی میشه.

این روزها از هر طرف یه خاطرخواه عاشق پیشه ای سر راهم سبز میشه :/ همه در حد چراغ نفتی .

رفتم یه دوره مژه دیدم . یه مشتری هم گرفتم تو خونه که فرداش پیام داد همه ی مژه هام ریخت.

بعد برای یکی دیگه از دوستام همینجوری زدم اونم فرداش پیام داد همه ی مژه هام ریختن!

ولی برای خواهرم که زدم بیشتر از دو هفته موندن.

تنها فرقشون هم این بود برای این دو تا یه ماده ی به اصطلاح booster چسب زدم ولی برای خواهرم چسب خالی زده بودم .

 

آها یه روز هم رقتم تراکت تبلیغاتی پخش کردم و سه نفر دیگه رو هم با خودم بردم برای کار.

ولی دوتاشون تقلب کردن و یه عالمه تراکت توی سطل آشغالا ریخته بودن و اینها . این شد که منم اخراج شدم !!

مرده میگفت من کار تو رو چک کردم خیلی خوب کار کردی (معلومه که کردم خوب من اصلا کلاه سر مردم گذاشتن برای زرنگ بازی توی وجودم نیست) اما خوب تر و خشک با هم سوخت نهایتا .

خیلی خسته و کوفته ام از این مدل زندگیم . از این برهه . از این بی پولی که سالهاست با منه .

 

اون دوستم که بهتون گفته بودم شوهرش میزدش و داشت خفه اش میکرد بچه هاش رسیدم و اون داستانا رو یادتونه ؟؟

چون قایمکی برگشته بود با شوهرش زندگی کنه دوباره رسما د تا خونه ی جدا از هم داشتن. شوهره یه مدت رفت و غیب شد و بعدم پیام داد میام سرتو میبرم بدنتو تیکه تیکه میکنم و توی پلاستیک زباله و بعد توی چمدون میذارم و بعد میبرم فلان رودخونه میندازم و هیچ کس هم نمیفهمه!! بعد تاکسد کرده بود فکر نکن دارم میترسونمت هااا واقعا همین کار رو میکنم!

خلاصه که دختره دوباره زنگ زد پلیس و به من هم زنگ زد و گفت اون مدت که غیب شده بود شوهرش منو از همه جا بلاک کرده بود!

یعنی اصلا دلم نمیخواست دوباره ببینمش یا باهاش حرف بزنم.

یک بخاطر اینکه نمیخوام انقدر نزدیک در جریانات جدایی یه آدم باشم.

آدم این موقع احتیاج داره هی درموردش حرف بزنه هی خاطرات قدیمشو بگه و خوب باباااا من اصلا یه سال نیست میشناسمش و دوست ندارم اینا رو بشنوم.

البته یه بخشی ازم هست میبینمش فقط سر اینکه این دختره قایمکی دوباره برگشت پیش شوهری که کتکش میزد و تحقیرش میکرد دلش نمیخواد با این جور زنها ارتباط داشته باشه.

ولی خوب میبینمم کسی رو این جا نداره . جیگرم برای بچه هاش کباب میشه خوب

دیگه زنگ زد گفت بیام خونه ات ؟ یه سری وسیله ام مونده برمینگام بیام ببرم و بفروشم و دور بریزم و خلاصه تکلیفشونو روشن کنم چون تو انبار اجاره ای بودن !

بعد اومد . از اینجا رفتن یه شهر دیگه. به دستور پلیس . الان توی هتلن. نمیتونن اونجا آشپزی کنن .

نمیدونید تو چه شرایطی ان . شب اول سوپ درست کرده بودم با ناگت مرغ. یه ساعت بعدش باز بچه هاش گرسنه بودن. تخم مرغ پختم.

وقتی براشون سفره میچیدم دوتایی میپریدن هوا میگفتن وای مامان تخم مرغه!!!!

من این سرایطشون رو میفهمم . من و کوروش هم توی هتل بودیم یه مدتی . اون موقع هم پول یه کوچولو داشتم و منتظر بودم حسابم درست شه و از بابای بچه جدا شه .برای کوروش از بیرون غذا میگرفتم و خودم چند وعده یه بار یه مقدار میخوردم که صرفه جویی بشه .

اینکه نه لباسشویی اونجا بود نه خشک کن. نه یه وان حداقل که بتونم لباس بشورم .

تازه شوفاژ اتاق ما کار نمیکرد بهمون یه دونه هیتر برقی کوچولو داده بودم و من کوروشو شبا مچاله میکردم توی بغلم میخوابیدیم.

حالا اینا هتل بهشون غذا میده . لباساشونو چند وقت یه بار میبرن خشک شویی. ولی خوب خیلی گناه دارن.

چی آخه غذای ایرانی میشه؟

وسایلشم از انبار آورد. یه بخشیش رو خونه ی من گذاشت و بیشترش رو خونه ی حمید .

امیدوارم زودتر بهش خونه بدن خلاص شه.

خیلی روزای بدی گذروندیم هممون وقتی اینجا بودن . بچه هاش طبیعتا نرمال نیستن . همدیگه رو کتک میزنن . بلد نیستن با کسی بازی کنن .چوب تو هفت جد گربه هام کردن .پسرش انقدر داغون شده که خدا میدونه. یه ذره هم نمیتونه عشقی بده و عشقی دریافت کنه .

 

دیگه وقتی رفتن من روانم تموم شده بود .

بلافاصله دوست مشترک من و آبجی از منچستر اومد . با پسرش که همسن کوروشه .

حالا کوروش قاطی کرده بود . بد رفتار میکرد خیلی . اذیتم میکرد . با هم چند مرتبه دعوامون شد. ولی با پسر دوستم خیلی خوبه .

میگه داداشیم . شبا ده میرفتن بخوابن ولی تا ساعت یک حرف میزدن!!! خوب چه حرفی دارید با هم جوجه ها ؟؟

 

روز رفتنشون هم انقدر دوتا بچه ها گریه کردن منم داغون شدم .

 

حالا چندین روزه خودمونیم و خودمون.

یهو همه چیز بینمون خوب وآروم شد دوباره .

دوباره پسر خودم شد.

ولی حال من دیگه خوب نشد.

خوب نزدیک م هستم و احتمالن اون هم دخیله اما کلا حالم خیلی بده .

خسته ام.

منتظر نتیجه ی امتحان زبانم هستم .

 

کارای ثبت نام دانشگاهم رو ریز ریز انجام میدم اما باید اون نتیجه بیاد تا نهایی بشه.

چیزی که قطعی هست اینه که من دارم دانشجوی پرستاری میشم :)

تو یه دانشگاه خوب :)

حالا اگه اون امتحان زبان رو پاس کرده باشم که دوره ی پرستاری سه ساله است.

اگه افتاده باشم یک سال باید بیشتر بخونم و میشه چهار ساله .

به خودم افتخار میکنم.

این روزها همش یادم میاد وسط اون دیدارهای سمی به بهانه ی دیدن کوروش، باباش بهم گفته بود چقدر بی ارزشم و تمام فکر و ذکرم فقط و پوله .

ولی من تمام فکر و دکرم یه زندگی به قاعده بود .

هنوزم هست .

برای همینه تلاش کردم .

خسته ام ولی برای همینه باز تلاش میکنم.

تا اینجای زندگیم بعد از ماجرای جدایی درس خوندن به زبانی غیر زبان خودم قطعا سخت ترین کار زندگیم بوده .

 

دیگه چی بگم برات ؟

خواهرم ایرانه و چند روز دیگه میاد . وقتی برسه میخوام برم منچستر. یعنی تو همین هقته ی آینده .

 

گربه هامو خیلی خیلی دوستشون دارم. ولی لیو از حمید به شدت میترسه . یعنی اگه حمید سه روز هم خونه ی من باشه اون طفلکم میره تو فاصله ی خیلی تنگ مبل و دیوار خودش رو حبس میکنه نه چیزی  میخوره نه دستشویی میکنه .

خیلی براش ناراحت میشم .

اگه توله پیشی به دنیا بیاد گربه بزرگ ها رو واگذار میکنم .برام خیلی سخته که لیو جانم اینجوری شکنجه بشه توی خونه ام.

یعنی اگه با حمید بهم بزنم کمتر ناراحت میشم خخخ

 

با حمید هم نمیدونم .فقط میدونم اون احساسی که دلم میخواسته اگه تا الان به وجود نیومده شاید اصلا به وجود نیاد :(

ولی خوب هست دیگه . توی این احوالاتم یه روز ما رو برد بیرون سه تایی صبحانه خوردیم بعد با کوروش رفت و کارتشم دستم داد که من حالم خوب شه!

دو تا شلوار و یه عینک آفتابی از  M&S خریدم .حالم خوب نشد اما خریدهام رو دوست داشتم .

پری روز هم اینجا بود و دید من چقدر حالم بده . حالم بده یعنی یهو چشمام خیس میشن . یعنی اصلا دوست ندارم حرف بزنم .یعنی نمیخوام بیدار شم نمیخوام چیزی بخورم.

کوروش رو برداشت و رفتن . بعد از حدود سه سال اولین باره کوروش شب پیشم نبوده .

قرار همون یه شب بود اما دیشب هم برنگشتن.

نمیدونم چرا کوروش انقدر با من دعوا میکنه اما حرفای حمید رو واقعا گوش میده ؟

حمید میاد میگه کوروش وقت کارتونت تموم شد دیگه نه بحثی میشه نه چیزی.

بعد من میگم هربار جنگ میشه.

 

بعد من چند ساعت پیششون نباشم میام میبینم نشستن منچ بازی میکنن یا تو باغچه مشغولن یا کوروش نشسته کتابی میخونه لگویی بازی میکنه و اصلا کاری به حمید نداره. یهو تا من میرسم باز یه چیزی میشه و همیشه حمید میگه کوروش میخواد خودشو برای تو لوس کنه و توجه بگیره وگرنه اصلا از این کارا نمیکنه وقتی تو نیستی .

خوب من دیگه توجه رو بکنم قرص بریزم تو حلقش؟؟؟

رابطه امون خیلی پایینه الان .

واقعا بنظرم سعی میکنم مامان خوبی باشم .

بهش تازه تخته یاد دادم و یه روزایی تخته یه رورایی دومینو یه وقتایی شطرنج یه وقتایی منچ بازی میکنیم.

کنارش میشینم انیمیشن میبینیم.

کنارش میشینم کتاب میخونیم.

به شوخی هاش میخندم.

باهاش کشتی میگیرم .

هدیه میخرم .

واقعا بهش عشق کلامی و فیزیکی میدم.

باز چرا مشکل منم که تا میرسم باید یه ادایی دربیاره؟ انقدر ناراحت میشم فکرشو میکنم که حد نداره .

 

بهم گفتن امشب هم میتونم بمونم خونه اما میخوام برم پیششون . دلم برای پسرم تنگ شده.

وسط این تنهایی چندین بار عکساشو نگاه کردم وویس هاشو گوش دادم .

راستی بچه ها فرش خریدم .

فرش ایرانی نیست اما خوشگلن خیلی .

خونه رو با صفا کردن :)

بعدا براتون عکس بذارم یا اینستا دیدید ؟

 

دیگه میرم جوجه ها . برم که به پسرم برسم و بفشارمش.

 

دوستتون دارم. تک تکتونو.

 

 

 

شروع مدرسه

در آستانه ی سال تحصیلی :)

خیلی ,خونه ,کوروش ,حمید ,میکنم ,اصلا ,ناراحت میشم ,میگه کوروش ,کنارش میشینم ,برای همینه ,دوست ندارم
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها